جدول جو
جدول جو

معنی درهم نشستن - جستجوی لغت در جدول جو

درهم نشستن
(پَ دَ)
کثیف و غلیظ و هنگفت شدن مانند تاریکی. (ناظم الاطباء). ترکب. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ آ حَ نَ)
روی هم قرار گرفتن. بر روی هم سوار شدن. ارتکام. (تاج المصادر بیهقی). اعرنکاس. (منتهی الارب). التباد. (تاج المصادر بیهقی). تراکم. (المصادر زوزنی). تعکبس. تکاثف. (منتهی الارب). تکبﱡب. تلبﱡد. (تاج المصادر بیهقی). کرثاءه. (منتهی الارب). کرس. (تاج المصادر بیهقی) : طرق، برهم نشستن پر. (تاج المصادر بیهقی). عسم، عسوم، برهم نشستن پلک. (از منتهی الارب). کرفاءه، برهم نشستن موی.
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ زَ دَ)
شکستن. منکسر کردن. خرد کردن:
ور دست من به چرخ رسیدی چنانکه آه
بند و طلسم او همه درهم شکستمی.
خاقانی.
حصار پیروزجی و سقف بنفسجی آسمان را چون صور نخستین درهم خواهی شکستن. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 7). همه زراد خانه بشریت درهم شکست. (منشآت خاقانی ص 208).
ز ناله بر هوا چون کله بستی
فلکها را طبق درهم شکستی.
نظامی.
بفرمود درهم شکستند خرد
مبدل شد آن عیش صافی به درد.
سعدی.
نزد تارک جنگجو را بدست
که خود و سرش را نه درهم شکست.
سعدی.
- دل کسی درهم شکستن، وی را آزرده خاطر کردن:
درهم شکسته ای دل خاقانی از جفا
تاوان بده ز لعل دوگوهر شکسته ای.
خاقانی.
و رجوع به ’بهم درشکستن’ در ردیف خود شود، مغلوب کردن. منکوب کردن: تیمور لشکر بزرگ امیر حسین را درهم شکست. (یادداشت مرحوم دهخدا).
لشکر آز و نیاز و حرص را
خوار دار و لشکرش درهم شکن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دَ دَ)
گرد هم آوردن: خزائن و دفائن خویش درهم بست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 262). رخت و بند که داشت درهم بست وراه بخارا پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برهم نشستن
تصویر برهم نشستن
روی هم قرارگرفتن، برروی هم سوار شدن، تراکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهم بستن
تصویر درهم بستن
گردهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار